رسانه

سایت شخصی بهمن علی بخشی

رسانه

سایت شخصی بهمن علی بخشی

رسانه

عشق باید الهی باشد و بس.....!!!
گاهی اوقات خود را گم می‌کنم...
مثل حالا !! ...
اما صدایی انگشت به دهان می‌گوید: ببخشید،...
شما را قبلاً جایی ندیده‌ام ؟!
اما نمی‌دانم مگر سواد ندارید؟
روی پیشانی من که نوشته شده صاحب این عکس ماهها قبل مرده است .....!!

دانشجوی دکتری مدیریت رسانه
pr.bakhshi.b@gmail.com

پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدیرعامل» ثبت شده است

مدیرعامل یه شرکت تصمیم می‌گیره تمام نیروهاش، مسائل مربوط به نتایج ضعیف شرکت رو بدونن و درکش کنن و به‌طور کامل، درگیر کمک به حل مسائل بشن.

اون تصمیم می‌گیره جلسات ناهاری رو طی چهار هفته برگزار کنه که تو اون جلسات، نیروهاش بتونن به مدت چند ساعت، با متخصصی که از بیرون شرکت دعوت شده بوده ناهار بخورن و درباره‌ی نحوه‌ی سرمایه‌گذاری تو بازار سهام، یاد بگیرن. مهم‌ترین نکته این بود که قرار نبود هیچ ارتباط آشکاری بین موضوع جلسات و سازمانی که کارکنان براش کار می‌کردن وجود داشته باشه.

تو هفته‌ی سوم یه سری گزارش در اختیار حاضران قرار گرفت که تجزیه و تحلیلش کنن و درنهایت بگن که علاقه دارن رو اون شرکت‌ها سرمایه‌گذاری کنن یا نه! تو هفته چهارم یه گزارش سالانه بهشون داده شد و سوال شد که آیا روی این شرکت سرمایه‌گذاری می‌کنید یا نه که جواب کاملا منفی بود!

آخرین گزارش متعلق به شرکتی بود که این کارمندها براش کار می‌کردن...!

حالا همه در جریان همه چیز قرار گرفته بودن و آماده‌ی مشارکت برای بهبود اوضاع بودن.

پ.ن: «ما یک خانواده هستیم» رو همیشه شوخی قلمداد کنید. ما خانواده‌ی همکاران‌مون نیستیم‌. ما یک تیم هستیم که قراره بهترین خودمون رو ارائه بدیم تا گره‌ها باز بشن و البته آخر لیگ، تیمی جام رو می‌گیره که مربی خوبی داره.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۰۲ ، ۰۹:۰۱
بهمن علی بخشی

مدیرعامل جوانی که اعتماد به نفس پایینی داشت، ترفیع شغلی یافت؛ اما نمی توانست خود را با شغل و موقعیت جدیدش وفق دهد. روزی کسی در اتاق او را زد و او برای آنکه نشان دهد آدم مهمی است و سرش هم شلوغ است، تلفن را برداشت و از ارباب رجوع خواست داخل شود. در همان حال که مرد منتظر صحبت با مدیرعامل بود، مدیرعامل هم با تلفن صحبت میکرد. سرش را تکان می داد و می گفت: «مهم نیست، من می توانم از عهده اش برآیم.» بعد از لحظاتی گوشی را گذاشت و از ارباب رجوع پرسید: «چه کاری می توانم برای شما انجام دهم؟» مرد جواب داد: «آمده ام تلفن تان را وصل کنم!»چرا ما انسان ها گاهی به چیزی که نیستیم تظاهر می کنیم؟ قصد داریم چه چیز را ثابت کنیم؟ می خواهیم چه کاری انجام دهیم؟ چه لزومی دارد دروغ بگوییم؟ چرا به دنبال کسب حس مهم بودن حتی به طور کاذب هستیم؟

باید همواره به یاد داشته باشیم که تمام این نوع رفتارها، ناشی از ناامنی و اعتماد به نفس پایین است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۹ ، ۰۹:۵۰
بهمن علی بخشی